من و روزها

ساخت وبلاگ
کمتر از دو روز به تحویل سال مونده و حال عجیبی دارم. نه روحم آماده اومدن عید و بهاره، نه  تمیزکردن خونه  حتی به نصف رسیده. اما یک جورای عجیبی، دلم میخواد زودتر سال نو بشه. ته قلبم پر از امیده که با تحویل سال، خبر خوبی می شنوم یا یک اتفاق خیلی خوب برام می افته. نمیدونم چرا این طور حس می کنم من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 17:37

بالاخره بعد از مدتها. میرم سراغ کمد پایین کتابخانه و مرتب کردنش. وسط اون همه شلوغی، چشمم به قوطی عطر بیک می افته. با تعجب برش می دارم و دست خطم رو روش می بینم: روش نوشتم صندوقچه نگرانی ها. تازه یادم میاد که چی بود و این که توی دو سال گذشته و از بعد از اسباب کشی دیگه ندیده بودمش!اون زمان که داشتم دور من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 9:46


اصولا آدم ها، همیشه اونی رو میخوان، که نیست. انگار برای عزیز بودن، باید نبود .........



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:22

بعضی آدم ها رو باید زیر چترشون بود.  وقتی نزدیکشون باشی، از حمایتشون برخورداری و با هرچیزی که باعث آزارت باشه، چنان برخوردی میکنن که دیگه هرگز از اون بابت برات مشکلی پیش نیاد. بعضی ها رو بر عکس؛ وقتی نزدیکشون باشی، همیشه در معرض اتهامی و هر آدمی حتی اون سر دنیا و دشمن، بی تقصیره و همه اشتباهات متوجه توست!البته شایدذبهتر بود مثلا به جای آدم ها می نوشتم مدیرها. بعضی مدیرها. فرقذهست بین مدیری که در هر حال تقصیر گردن نیروی خودشه‌ حتی اگررعین دستور مدیر مربوطه رو انجام داده باشه، با مدیری که تمام قد پشت نفرش می ایسته و به خاطرش فریاد می زنه. فرق هست بین مدیری که وقتی میگی فلان پیمانکار فلان ادعای نامربوط رو داشت، بهت میگه "باید گوشی رو‌می کردی توی حلقش" و وقتی خودش با همون آدم رو به رو میشه، اول از همه دست و روبوسی و خوش و بش داره، با مدیری که وقتی چند بار تماس پیمانکار  وسط جلسه  و اس ام اس شکایت که چرا جواب نمیدید رو می بینه، پا رو از جلسه بیرون نذاشته زنگ میزنه و دعوا راه میندازه که حق نداری بی موقع مزاحم همکاران بشی.* البته منظور من فقط مدیران و مسایل کاری بود. من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:22


دقیقا چه کار باید کرد با آدمی که این همه متناسب و مناسب است و در عین احترام و اعتقاد، این همه هم دوستت دارد و قلبت با او نیست، چون مانند کودک بی عقل لجباز، پا بررزمین می کوبی و می گویی من دلم "تو" را می خواهد؟.....



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 13:32


چرا امروز این همه احساس چهارشنبه بودن دارم؟! نه هفته سختی بود که دلم بخواد زودتر تموم بشه، نه آخر هفته کاررخاصی هست که مشتاقش باشم. از پنج شنبه تعطیل هم، فقط کلاس نرفتنش برام می مونه. چرا واقعا؟!!



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 13:32

کاش من هم اعتماد به نفس آدم هایی رو داشتم که پیش فرض ذهنیشون (همون بای دیفالت مصطلح یعنی) اینه که حق با اونهاست و درست میگن و اشتباه نکردن. از همونها که تا هنوز دهانت به گفتن اشتباه کوچیک و بزرگی که مرتکب شدن باز نشده، فوری میگن: امکان نداره / محاله / شما خبر نداری، یا خییییلی که لطف کنن و احترامت رو نکه دارن بگن مطمینی؟! تا در مورد مسیله جدیدی اطلاع رسانی می کنی که هنوز خبر ندارن، داده های قبلی رو به رخ میکشن و محال ممکن میدونن که این طوری باشه. پذیزش اشتباهی که کاملا محرز شده و درست کردنش - حتی در حد تغییر شماره فرمی که اشتباه زدن - هم که با خداست! چقدر سخت که از شش نفری که باهات کار میکنن و مسیولیتشون با توست، دقیقا دو تا از این آدمها وجود داشته باشن!!* اما خب، واقعا کاش من هم میتونستم این همه اعتماد به نفس  داشته باشم و از خودم و کارهام مطمین باشم...... من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 13:32


کاری رو که موقع انجامش نمی دونی حماقته یا  شهامت ( شاید هم جسارت) ، فقط مرور زمان میتونه ثابت کنه که کدومشه؛ حتی اگر اوایل کار، بر عکس به نظر بیاد.....


* بزرگترین مثالش هم مرداد 93 و تصمیمم به استعفا در حالی که هیچ کار جایگزینی پیدا نکرده بودم......




من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03


خدایا شکرت که توی این سرما، مجبور نیستم توی خیابان و هوای سرد کار کنم.

بی نهایت شکر که کاری هست و درآمدی و خانه ای گرم و غذا. 

اگر آغوش گرمی نیست حتما باز هم تدبیر توست، حکمتت را هم شکر



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03

خبر کوتاه است: سکته قلبی بعد از عارضه کبدی و بستری در سی سی یو، هنوززدو سال مانده به پنجاه سالگی. بعد متن های رنگارنگ و خاطرات نسل ما با اولین سریال دانشجویی نسبتا عاشقانه. راست می گویند: آن زمان که نه اینترنت بود و نه تلفن همراه و نه کامپیوتر، آن وقتها که هنوز حتی بسیاری در خانه هاشان تلفن نداشتند و تنها سرگرمی، دو شبکه تلویزیون بود و یکی دو سال اخیرش، شبکه سوم و رادیو پیام، آن زمان که آخر عاشقانه "یارا یارا"ی افتخاری بود و ترانه شادش "گل می روید به باغ"، سریالی که در دانشگاه باشد و از عشق بگوید - حتی با آن همه سانسور و تحریف - نهایت تعجب مان بود و خوشبختی. هر چند که تنها یک تلویزیون بود و حین تماشا، گاهی نگاه پرسشگر پدران متعصب، رویمان مکث می کرد که یعنی شما هم در دانشگاه...؟!!و البته که پر طرفدارتر از سریال یکشنبه های شبکه دو، چهارشنبه شبش بود و خانه سبز. حکایت سه نسل و عشقی که در روح زندگیشان جاری بود، اما باور کنید که همین سریالهای رویایی، بدبختمان کرد!  نسلی که زمزمه اش اشعار حافظ و مولوی بود و عاشقانه های ماورای زمینی، انگار کرد که در زمین هم می شود عاشق من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03

هنوز تا سوالش تموم نشده، جواب رو میدم. اون وقته که خنده مدیر جانمان بلند میشه و میگه؛ من تو رو  نداشتم چی کار می کردم؟! و  اون وقته که نوبت لبخند من فرا میرسه. و البته که شیرینی این جمله، برای من که تمام چهارماه قبل از اون رو توی بایکوت کاری بودم و از اون رفتارهای عجیب حرص می خوردم و تمام یک سال قبل رو توی فشار عصبی بودم، فراتر از معموله. خوشحالم که جواب صبرم رو این طور گرفتم و امیدوارم ادامه پیدا کنه......هنوز فرصت نکردم از تغییرات کار بگم که چطور یک دفعه همه چیز برعکس شد و اوضاع درست شد. البته حجم و فشار کار و استرس خیلی بیشتر شده ها، اما خب دیگه از اون مدل اعصاب خردی ها و گاهی توهین ها، خبری نیست.  من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03

بعد از گشتن روی میز وسط و ویترین، سراغ لیست کتابهای جدید رو می گیرم: میگن کتابهای جدید همه روی فلان میزن. سراغ کتاب خاصی رو میگیرم که کمتر از دوهفته است چاپ شده. اول میگه همونجاست. بعد میاد کتابهای دیگه همین نویسنده رو یک کم زیر و رو می کنه و میگه اینها رو ببرید!! میگم دارم. اون کتاب خاص رو میخوام. بعد میره بالای نردبان و از دورترین نقطه میاردش پایین. بهش میگم کتابهای تازه رو این همه دور از دسترس میذارید؟! میگه اجازه میدید بهتون یک کتاب دیگه معرفی کنم: میگم بله، حتما. کتابی رو میاره و شروع میکنه در موردش کلی تعریف کردن که این داستان شدیدا چالش برانگیز بوده و کل دنیا رو تکون داده و .... بدون نشون دادن تعجب که چطور با این همه صفحه ودسایت اخبار کتاب که دنبال می کنم، از این همه غوغا بی خبرم؛ کتاب رو ورق میزنم. بعد میگردم سراغ خودکار و صفحه ای دفترچه یادداشتم که اسم یکسری کتاب توش هست و میگم میذارم برای دفعه بعد. بعد آقا با تمام اعتماد به نفس میگن: من جای شما باشم، به جای کتابی که برداشتید، این یکی رو بر می دارم. میگم ممنون از راهنماییتون و میرم سراغ صندوق. موقع بیرون رفتن از مغازه، سردر تا من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03


چرا من این همه از تلفن و حرف زدن طولانی مدت با این دستگاه جادو، این همه فراری شدم؟... 

به گمانم که این هم تقصیر تو بود! بس که شنیدن طولانی صدا و حرفهایت، آرامم می کرد، دیگر حوصله تلفن هیچ کس را ندارم، چه برسد به مکالمات طولانی 'الو، صدای مشاور' بودن......

و البته که سر ساعت نه شب خوابیدن هم بی تاثیر نیست به از دست دادن تلفنهای تا نیمه شب با دوستان عزیز.


پ.ن: چرا رفتی چرا؟ ..... اصلا مگر رفته ای؟!....

پ.ن.2: خواهرجانم نگران احوالت هستم و می ترسم از حرف زدنت........



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03



صبح نزدیک بود گوشی جادو، جا بمونه. بعد با خودم فکر می کنم: خب حالا جا بمونه. چه تماس مهمی رو ممکنه از دست بدم؟! اصلا مگه مهمه که امروز  به قول  یکی؛ ولن تایمه؟!!

بیشتر شبیه یک اعتیاد شده، بازی کردن باهاش.وگرنه هیچ زنگ خاصصصی، برای من به صدا در نمیاد؛....


طبیعتا عنوان، ربطی به متن ندارد!

من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03


"حس" یا شاید هم "قلب" م ، داره سیگنال خطر دریافت می کنه. خدا عاقبت هر سه مون رو به خیر کنه .....


* کاش لااقل این بار اشتباه کرده باشم. جای زخم قبلی، هنوز خیلی درد داره.......



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03

اس ام اس میزنه که شماره آرایشگاه فلان - که نزدیک خونه مامان هست - رو داری؟ خب طبیعتا شماره جایی که سالهاست نرفتم رو روی گوشیم ندارم. یک چیزهایی از نوشتن شماره اش یادم  میاد. میرم سراغ اون دفتر قدیمی که توش کلی شماره دارم . بعد دفتر رو صفحه به صفحه ورق می زنم و اسمها رو میخونم. همکاران سابق، آشنایان قبلی، حتی چند تا دوست وبلاگی که هرگز ندیدمشون. بعضی اسامی آشنان، اما هیچ چهره ای ازشون یادم نمیاد. بعضی ها رو حتی باید کلی به مغزم فشار بیارم تا یادم بیاد کی بودن و چرا اسمشون وارد دفتر من شده. یعنی حافظه من این قدر کم شده یا اهمیت اون آدمها؟ شاید هم تعداد آدمهایی که می شناسم، اونقدر برای ذهنم زیاد هست که خودش یک تعدادی رو از لیست خارج کرده باشه؛ شاید همه اونهایی که دیگه جلوی چشم نیستند...... من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03

آخه آدم چطور میتونه نظر جراح متخصص گوارش و کمیسیون پزشکی یکی از بهترین بیمارستانهای دانشگاه علوم پزشکی تهران رو نادیده بگیره، به وعده و امید بسیار گران قیمت یک جراح عمومی با تخصص زیبایی اعتماد کنه و مریض سرطانی متاستاز داده اش رو بفرسته زیر تیغ جراحی؟.....نوشتن از اشتباهات پی در پی و بی توجهی به تجربیات دیگران  و خود عقل کل پنداری این خانواده، جز اعصاب خردی فایده ای نداره. امیدوارم خدا خودش رحم کنه و تاوان این اشتباهات، از دست رفتن مریضشون نباشه؛ به خاطر خودشون یک طرف، به خاطر حفظ روحیه پدر محترم  با بودن این نزدیکترین برادر لااقل....توکل بر ذات بی همتایت که بزرگترین شافی هستی و شکر به خاطر تمام لطف بی کرانت.... من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03

زمستان امسال، سرد بود؛ خیلی سرد. و بدتر از  این همه سرما، تلخی اش بود. از سرمای من کوچک، تا اتفاقات تلخ برای مردم بزرگ این سرزمین: از رفتن بزرگترین وزنه حفظ تعادل و بی رقیب شدن در فشارها، تا حوادث آتش سوزی  و بهمن و نعمت باران که با بی تدبیری ها، شد مصیبت و پر از خسارت سیلاب. از سرمای‌سخت و برف های نزدیک به متر تا قطع برق و گاز و آن همه غبار و خاک بر استان بوی نف.ت و بی د.لار.......و بین این همه خبرهای پر از درد، برای من سردترین زمستان بود. خانه ام از همه سالها سردتر - حتی ازآن زمستان سخت آخر زندگی مشترک که لااقل خانه گرم بود، اگر دلم یخ زده بود از قهر و تنهایی. و دل که به امید گرمایی که دستهای یخ کرده اش را پناه دهد، گرم شده بود و آن چنان واهی‌ یخ کرد و پژمرد. بعد هم در عین نگرانی تصمیم اشتباه جراحی عموی محترم،  خبر رفتن پسردایی جوان در غربت، که کل ساعتهای دیدارش در این بیست و هشت سال، به اندازه انگشتان دست بود و البته رهایی اش از تمام درد کشیدنهای این چند ماه اخیر....و البته که هر بار شنیدن و  دیدن رنج بیماران جوان، مرا یاد تو می اندازد و تنهایی ات در مراقبت و همر من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03


میگه: یعنی از همسرش جدا شده که با این سن و سال، الان مجرده؟ چطوری تونستن ازش جدا بشن، با این اخلاق خوب و‌خوشروییش که داره؟!

میگم: از کجا معلوم؟ کی میدونه هر آدمی، پشت ظاهری که ما می بینیم؛ توی زندگی شخصیش چطور رفتاری داره؟ مگه هر کدوم از ما، من، همسر سابق جان، خودت، یا اون یکی و دیگری، از بیرون آدمهای بدی به نظر می اومدیم که عاقبت زندگی مشترکمون جدایی و تنهایی شد؟....




من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03


.


نقطه. سر خط......


 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 5 اسفند 1395 ساعت: 8:03